راهیان کربلا (2)

ساخت وبلاگ
 

  • روایت اول : اعزام نیرو

نوجوانی کنار خیابان ایستاده و به پهنای صورت گریه می‌کند و مدام دست به دامن فرمانده پایگاه بسیج که ، شمارا به خدا مرا هم ثبت‌نام کنید ! و فرمانده که سخت مشغول تدارک اعزام بسیجیان به جبهه است ، می‌گوید : عزیزم چند بار بگویم ، نمی‌شود !

به پسرک نزدیک می‌شوم ، می‌گویم اشکالی ندارد انشاء الله اعزام بعدی ... و نوجوان با آهی از سر حسرت می‌گوید : حالا کو تا نوبت بعد !

گروه‌گروه بسیجیان بالباس‌های خاکی و کوله‌پشتی به دست و پرچم‌های سرخ « یا حسین (ع) » بر دوش ، سوار بر اتوبوس ، آخرین خداحافظی و وداع را انجام می‌دهند . اتوبوس حرکت می‌کند و نوای دل‌انگیز حاج صادق آهنگران از بلند گوی مسجد در حال پخش است :

بانوای کاروان باربندید همرهان

این قافله عزم کرب و بلا دارد

  • روایت دوم : راهیان اربعین

پیرمردی سیاه‌پوش کناری ایستاده و با حسرت نگاه می‌کند ، اشک‌های پیرمرد مثل سیل جاری است . آرام و آهسته ، با مشت گروه کرده‌اش به سینه می‌ کوبد . زائرین اربعین اجتماع کرده‌اند ، مدیر کاروان در حال بررسی لیست‌های کاروان اربعین است .

کنار پیرمرد می‌ایستم و می‌گویم : پدر جان قبول باشد ! انشاء الله خدا قسمت شما هم بکند .

نگاهم می‌کند و می‌گوید : خیلی دلم می‌خواست همراه کاروان اربعین پیاده می‌رفتم کربلا ولی حیف که دیگر پاهایم مرا یاری نمی‌کنند ...

و زائرین پرشور بالباس سیاه و کوله‌پشتی و پرچم سرخ   « یا حسین (ع) » سوار بر اتوبوس آماده حرکت می‌شوند .

دوباره صدای بلندگوی مسجد و نوحه‌ای که حاج میثم مطیعی می‌خواند :

کنار قدم‌های جابر

سوی نینوا رهسپاریم

چقدر از این واژه‌های دل‌نشین خوشم می‌آید :

-        اعزام

-        کاروان

-        کوله‌پشتی

-        کربلا

و پرچمی سرخ که همیشه رویش نوشته‌شده :

« یا حسین (ع) »

رهسپارقديمی...
ما را در سایت رهسپارقديمی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : byzsdo بازدید : 112 تاريخ : يکشنبه 28 آذر 1395 ساعت: 8:46