13 بهمن سالروز شهادت بسیجی دلاور
شهید محمد گل اکبر
گرامی باد .
میخواهم باور کنم که شهیدان ما انسانهای معمولی بودند و هیچ تفاوتی با بقیه نداشتند ! اما آن چیزی که این باور را برایم سخت میکند ، نوع رفتار و منش این عزیزان بود که در مطالعه زندگی آنان به ویژگی خاصی میرسیم که آن ویژگی و برتری را نمایان میسازد .
« محمد گل اکبر » یکی از جوانانی بود که به تصور ما انسانی عادی و برجستگی خاصی نداشت ! اما کسانی که از نزدیک با او در ارتباط بودند ویژگیهایی در او میدیدند که کمتر به چشم میآمد . بهطور مثال :
« توجه و ارتباط با جوانان و نوجوانانی که کمتر با فضای بسیج و جبهه مرتبط بودند ! »
در آن روزهای دوران دفاع مقدس ، غالباً بچههای رزمنده نوع ارتباطشان بر مبنای بسیج و جبهه تنظیم میشد . اینها معمولاً در انتخاب دوست سراغ کسانی میرفتند که یا در بسیج و یا در جبهه همرزمشان بودند و کمتر سراغ کسانی را میگرفتند که به هر دلیل ، مثل شرایط خانوادگی و یا اجتماعیشان ، جزء نیروهای بسیج و یا رزمنده نبودند در آن فضا ، احساس جدایی از بچههای بسیجی داشتند .
یک روز محمد مرا صدا کرد و گفت بیا تا جایی برویم ! سوار موتور شدیم و به درب منزلی رفتیم . یک نوجوانی را به من معرفی کرد که ارتباطی با بسیج و بچههای رزمنده نداشت ! آن بنده خدا با دیدن محمد خیلی خوشحال شد و ابراز محبت کرد بعد هم محمد ما را به هم معرفی کرده بعد از ساعتی برگشتیم .
محمد خودش توضیح داد که این دوست جدید ما در خانوادهای بزرگشده که چندان اعتقادی به جبهه و جنگ ندارند به همین دلیل اجازه نمیدهند فرزندشان در بسیج و جبهه حاضر شود ! از طرفی بچههای بسیج هم به خاطر خانوادهاش او را نمیپذیرند ! وقتی میبینم این جوان علاقهمند به مسائل دینی و جبهه و جنگ است ، هرگاه فرصتی پیش بیاید سری به او میزنم . بعد هم توضیح داد : علت اینکه ترا با خودم بردم و با او آشنا کردم این است که میخواهم تو هم مراقبش باشی ...
شاید آن روز محمد میخواست به من بفهماند که من میروم و شما باید این راه را ادامه دهید ...